۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

هان ای عقاب عشق


هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
***
آن بی ستاره که عقابم نمیبرد
***
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
انتش

۵ نظر:

  1. از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب
    شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
    پشت ستون سایه ها روی درخت شب
    می جویم اما نيستی در هیچ جا امشب
    می دانم اری نیستی اما نمی دانم
    بیهوده می گردم بدنبالت، چرا امشب؟
    هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
    نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
    ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
    ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
    هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
    حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
    امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
    بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
    گشتم تمام کوچه ها را، یک نفس هم نیست
    شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
    طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب
    باید چه رنجی برده باشم، بی تو، تا امشب
    ای ماجرای شعر و شب های جنون من
    آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
    تـو مـپندار که خـاموشی ِ مـن،
    هـست بـرهان ِ فـرامـوشی ِ مـن
    sh

    پاسخحذف
  2. دیدیم نمی شود در زمین عاشق شد ،
    به آسمان پرواز کردیم
    وقتی برگشتیم مارا در قفس انداختند!!!!
    نتوانستیم ثابت کنیم
    پرنده نیستیم
    ......ما تنها عاشق شده بودیم!!!!

    پاسخحذف
  3. بگذار سایه من سرگردان
    از سایه تو دور و جدا باشد
    روزی به هم رسیم که گر باشد
    کس بین ما نه غیر خدا باشد

    پاسخحذف
  4. اسمان همچو صفحه دل من
    روشن از جلوه های مهتاب است
    امشب از خواب خوش گریزانم
    که خیال تو خوشتر از خواب است

    پاسخحذف
  5. دوسـتت دارم پــــــریشان‌، شــــانه می‌خواهی چه کار؟
    دام بگذاری اســـــــــــــــیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟
    تا ابــــــــــــــد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشـــــــق را
    ای که شاعر سوختی‌، پـــــــروانه می‌خواهی چه کار؟
    مُـــــــــردم از بس شهر را گشــــــــتم ،یکی عاقل نبود
    راستی تو ، این همه دیـــــــــوانه می‌خواهی چه کار؟
    مثل من آواره شــــــــــــــو از چــــــــــــاردیواری درآ!
    در دل من قصــــــــــر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟
    خُـــــــــــــرد کن آیینه را در شـــــــعر من خود را ببین
    شرح این زیبایی از بـــــــــــیگانه می‌خواهی چه کار؟
    شـــــــــرم را بگذار و یک آغـــــوش در من گریه کن‌
    گریه کن پس شـــــانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

    پاسخحذف