۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

روز مرگم هر که شیون کند از دوروبرم دور کنید

روز مرگم هر که شیون کند از دورو برم دور کنید
همه را مست وخراب از می انگور کنید
مرد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست و مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شماکف بزنید
روزمرگم وسط سینه ی من چاک زنید
اندرون دل من یک قلمه تاک زنید
روی قبرم بنویسید که وفاداربرفت
آن جگرسوخته هم خسته از این دار برفت

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

نوروزهم خنجري شده به قلب بيچاره


بازهم من و روزهاي دل تنگ نوروزي
 باز هم من
غریبه ای تنها
تکه تکه های وجودم را بر دوش میکشم
چقدر هم سنگین است
میروم
به کجا؟!!
نمیدانم
کجا میروم؟!!
اصلا به مکانش فکر نمیکنم میخواهم بروم؟!!
با تاروپودی خسته و سوخته
به کدامین سرزمین می توان کوچ کرد
در کدامین وادی شانه های خسته و لرزانم تاب میاورد
کی نای مردن بیابم؟!!
دلم سخت گرفته است
از خودم
از تو
از شب گریه ها
ازخودم
از خودم
ازخودم ...
ازخودم نیز میگذرم
چشمانم برای آرامش پر میکشد
دیگر نخواهم دیدشان
اشک میریزم
بی صدا
دلم برای رفتن پر میکشد
دلم پر میکشد

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

هان ای عقاب عشق


هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
***
آن بی ستاره که عقابم نمیبرد
***
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
انتش